چشمهایم راکه می بندم سرم تیر می کشد
گوشهایم سنگین وانگارکه کرم،تیر می کشد
آه ... خاطراتت در خیالم بارِ سنگینی شدند
از مرورش در سرم ،سرتاسرم تیر می کشد
عاشقانه در هوایت پرواز کردم ... ناگهان !
از همان موقع ست هی پرم تیر می کشد
از وقتی دستت شد سهم دست دیگری
قلب نه ... آنجا ... آن ورم تیر می کشد !
شب ها آغوشم پر بود از آغوشت، حالا !
هرشب از جای خالیت بسترم تیر می کشد
بازگشتت را احمقانه قافیه می بافم به هم
دفترم از شعرهای بی ثمرم تیر می کشد
چیز دیگری از من نماند ، جز ته مانده ای
حالا حتی این منِ مختصرم تیر می کشد
( دلخون )