این حرف بین خودمان بماند انگاردلم
در سوگ کسی نشسته پای دیوار دلم
چندیست که از ماه بدم آمده است
از اینهمه دلتنگی بیگاه بدم آمده است
حس میکنم از شب متنفر شده ام
ازبارش بی وقفه باران متاثر شده ام
من گم شده ام، ستاره ها گول زدند
دیریست درصداقت آینه کافر شده ام
کاش اشک تمساح به من هم برسد!
توی شام امشب یه کمی سم برسد
توی این شهر پر از کینه و درد
شب تلخی مثل آن حادثه بم برسد
...
خسته ام ، خسته تر از ارگِ قدیم
مثل حجمِ بهتِ در چشم یتیم
بین مردم حالا جاری هستم مثلا
گاهی سرخوش گاهی مستم مثلا
شد هوا مست و زمین مست و منم...
من همان بغضم که درسینه شکستم مثلا
پل زدم از در صبح تا دژ مستحکم شب
خیس شد بالشم از بارش بی وقفه و تب
پشت پرچین شب،هرشب دل من میگیرد
وشبیه مادیانی که اسیر شد دل من میمیرد
( دلخون )