تنگنا
در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد این درد ها را نمی شود به کسی اظهارکرد...
 
 

 

لخته های خون روی ایوان ریخته

باد بال و پرها را زیر باران ریخته

 

باد آمد خاطرات کهنه ای همراه خود

در دلم ، پشت دیوار زندان ریخته

 

باد آمد بوی یک عطر قدیمی با خودش

بین شهر و کوچه ها و دور میدان ریخته

 

چون درختی سبز بودم ... بی تو انگار

برگ هایم مثل فصل زرد آبان ریخته !

 

 دوریت چنگیز شد، مرد عاشق پیشه را

بعد خاک و خون کشیدن در بیابان ریخته

 

انگار که بره ای را پاره پاره کرده و

گرگ بی رحم پیش پای چوپان ریخته

 

سوختن سهمم نبود افسوس و بدتر از آن

باد آهش را بر زغال روی قلیان ریخته

 

قهوه و هی قهوه و هی ... دیوانه ام نه؟

شاید عکس چشمت توی فنجان ریخته

                      ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : شنبه 22 اسفند 1394برچسب:, :: 21:56 :: توسط : دل خون

 

مثل جنگجویی که از داغ پسر آزرده است

سراسر خشم و اما قامتم تا خورده است

 

کینه در عمق دل و جان و روانم جا گرفت

طعنه های تلخ مردم هم به من برخورده است

 

جغد می خواند لب بام دلم هر شب و روز

چند سالی شد که در من کودکم افسرده است

 

من بریدم چشم امیدم از این نامردمان

غنچه ها و شاخه های باورم پژمرده است

 

گوشه ای کز میکنم ، هی در خودم دق میکنم

حوصله م را زندگی از بسکه هی سر برده است

 

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 16 آبان 1393برچسب:, :: 19:44 :: توسط : دل خون

 

با عبورت از خیالم یکسر آشوبم نکن

من بمِ تازه تعمیر و تو مخروبم نکن

 

سرکه ای انگوری ام ، ناب و زلال

هم نزن روح مرا وغرق مشروبم نکن

 

قبله ام در راستای  چشمتو پلک هم نزن

در صراط عشق هی مغضوبم نکن

 

حضرت عشقم بیا جان مرا کامی بده

آه مریم به جرم بوسه مصلوبم نکن

 

به دنبال تو کنعان دلم درجست و جوس

آه یوسف ! قطره قطره یعقوبم نکن !

 

و رسوا میشوم همچون زلیخا و ولی

ای عزیز شهر اینگونه محجوبم نکن

 

این حرف های آدمی معمولی است

در توانم نیست کم کم ایوبم نکن !

                        (دلخون)           


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 3 شهريور 1393برچسب:, :: 16:27 :: توسط : دل خون

 

مینویسم دو سه پیمانه غزل از لب تو

زیر این گنبد نیلی همه دارند تب تو

 

همه تبدار دو چشمِ شکلاتی شده اند

دلخوش رابطه های تله پاتی شده اند

 

کوچه ها از پس هم عطر تورا داد زدند

در نبودت گِله بر ساکنیِ باد زدند..!

 

شاخه ها دست به دامان گل روسریت

تا همه مست ببینند که شُلِ روسریت!

 

کوچه ! اما چه غریبانه خمارت مانده

"بی تو مهتاب شبی باز" به یادت مانده

 

رخ نشان دادی وخورشید دلش ریخت

قوس ابروی تو را دید دلش ریخت

 

سر بلند کردی و مهتاب به ناگاه

مجنون شد و چون بید دلش ریخت

 

خبر آمد کسی از کوچه ما می گذرد

کوچه مست و! سرش چرخید! دلش ریخت

 

شوق چشمان تو دیوانه و مجنونم کرد

دل سپردن به تو وعشق تومفتونم کرد

 

گوشه موی تو بیرون زده از روسری و

شبی جادوی جنون مویت افسونم کرد

 

تو شدی باغچه وغنچه ی احساس منم

از نگاهِ شانه بر موی تو حساس منم !

 

حاج زنبورعسل هستم وتو چشم عسلی

و به شیرینی لب های تو وسواس منم

 

همه ذرات زمین ماتِ تماشای من است

من، تمامم محو سارای من است

 

چقدر زود گذشت از برِ من آمدنت

همه ی قافیه ها گم شده در پیرهنت

 

و تو رفتی و ندیدی چه به روزم آمد

که صدای پای تو تا به هنوزم آمد

 

مدتی هست که از کوچه تو میگذرم

شدی معشوقه ودنبال تو من دربه درم

                          ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, :: 11:10 :: توسط : دل خون

 

زخم را باید فقط درد بوده باشی تا بفهمی

از ترس یک عمر زرد بوده باشی تا بفهمی

 

باید تمام عمر هرشب بی خوابی می کشیدی

تا صبح در کوچه ولگرد بوده باشی تا بفهمی

 

باید دلت دائم ترک بر دارد از دست زمانه

از دست مردم دل سرد بوده باشی تا بفهمی

 

ب باید...! باید که از چشم خدا افتاده باشی

از نگاه مادر(ه)م طرد بوده باشی تا بفهمی

 

باید غمت در هر قدم اشک می شد و تو

باید قدم ها را فقط مرد بوده باشی تا بفهمی!

                          (دلخون)


ارسال شده در تاریخ : شنبه 21 تير 1393برچسب:, :: 18:46 :: توسط : دل خون

 

گاه و بیگاه نسیم و تن خوش بوی شما

رگ و چاقوی من و باعثش ابروی شما

 

حکم پیشانی ام این بود مسافر باشم

توی داستان خدا قسمت آخر باشم

 

من شکسته م بنشین باز تبر لازم نیست

سوی این دهکده شوم کسی عازم نیست

 

آنقدر داغ به دل ، کوره ی آتش شده ام

رو به اعدام خودم جوخه ی آتش شده ام

 

بی تو در کوچه ی بارانی شب می پلکم

همنوا با قطرات ، بغض شدم می ترکم

 

ای تو تنها که در این قحطی آدم با من

کاش، چند قدم همراه شی کم کم با من

 

عطر پاکی و شکوفایی مریم با تو

بغض آسمان و دلتنگیه نم نم با من...

 

قصه های عشق وشور و مستی با تو

بعد از این مرثیه شغاد و رستم با من

 

به سرم زد یکمی به "من" خیانت بکنم

دلک غمزه را شبی امامت بکنم

 

به سرم زد مدتی را با خودم لج بکنم

که مسیر را روستای خودم کج بکنم

 

اینهمه زخم زبان تیرخلاصم کرده است

فکرهای تلخ و ممتد کم حواسم کرده است

 

فکر نفرین که... نه ... سوزاندمشان

شعرهایی که "تو" دارد همه زیر و بمشان

 

بمشان؟! ... بم منم، زیر و بمم زلزله شد

و سکوت توی مغزم ناگهان هلهله شد

 

ده به هم ریخت همه جا ولوله شد

ناگهان تیرِ غمی پرشکن چلچله شد

 

خاک و خون ، گرد و غبارِ شعر من

شده نابود همه ایل و تبارِ شعر من

 

فصل بارانی این زندگی ام زرد شده

چشم تو باعث افتادن این مرد شده

 

دست مرگ آمده انگار مرا می خواند

وقتی دستانِ تو آغوشِ مرا می راند

                                       ( دلخون )                     

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 23 خرداد 1393برچسب:, :: 18:9 :: توسط : دل خون

 

تا دل تنهای زخمی از نفس افتاده است

مرغک امید بختم در قفس افتاده است

 

مثل آن دختر که از ناچاری و بیچارگی

فحشا میکند لیک از هوس افتاده است

 

یا شبیه جنگجویی که بعد از یک نبرد

از دیارش آوای جرس افتاده است

 

خستگی در چهره اش موج میزند

روبرویش کشته بس افتاده است

 

مثل آن مادر شد حالم ....پسرش

در تصادف مرده ، پس افتاده است

 

در دلم آشوب وغوغاییس... زلزله

گویی که بازهم در طبس افتاده است

 

درد یعنی درختی خود ببیند شاخه اش

تبرشد پیش چشمانش سپس افتاده است

                       ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 21 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 22:23 :: توسط : دل خون

 

تازگیها رنگ زرد پر اضطرابم کرده است

توی چهار چوب پاییزی قابم کرده است

 

کل روزهای خوشم اندازه یک برگه شد

قصه های درد و تنهایی کتابم کرده است

 

داغ باغ و خاطرات پرپر گل های عشق

مرتب شیشه در شیشه گلابم کرده است

 

روزنی از سوی چشمانم فقط جا مانده بود

که آن هم مانده بر راهت جوابم کرده است

 

در مدارعشق سوختم... چند ثانیه دورِ شما...

شب به چشمان شما تنها شهابم کرده است!

                               ( دلخون )

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 29 فروردين 1393برچسب:, :: 9:9 :: توسط : دل خون

 

بگذار که من شاعراین عشق خیالیت بمانم

تا سحر پلک نزنم منتظرخواب سفالیت بمانم

 

لب به دندان بگزم ، اخم کنم ، بغض کنم

تا کی با غربتِ جای خالیت بمانم ؟

 

من باکره ام... دست بکش روی تنم تا

عشق کنم ، سرخوش ِ دس مالیت بمانم !

 

تو نازترین قالی کرمان و من ای کاش

کورتر از کورترین گره قالیت بمانم

                          ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:, :: 19:11 :: توسط : دل خون

 

دردهای بی امان هست و درمان ، گریه

یادگار جامانده ازکودکی ،هذیان ، گریه

 

قهوه ام را شیرین خوردم اما فال من

شد سال های بعد از آن فنجان ، گریه

 

شانه ای که سالها قرص و محکم مینمود

حال بالا و پایین می پرد ،لرزان ،گریه

 

چون دلیری خورده بد نیرنگ ز یار

از پس تلخی لب های خندان، گریه

 

کودکی سی ساله ! پیش چشم مرد دیروز

" توی جنگلهای گیلان ،باز باران"... گریه

 

حس سرگیجه باعطر دو سیب و چای تلخ

توی نقش های گنگ دود قلیان ، گریه

 

سالهاس شب و روزم شده بر این منوال

سالهاس من و یاد گیسوی پریشان ، گریه...

                        ( دلخون)   


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 9 بهمن 1392برچسب:, :: 17:53 :: توسط : دل خون

 

ای بنازم ناز زیبایت که در خواب هم تبسم کرده ای

عشق را لای پلکهای به هم چسبیده ات گم کرده ای

 

 لحظه ای آرام نمیگیرد لبانم حرف دارد از بوسه ها

گوئی با لب های بسته ت سالها با من تکلم کرده ای

 

سیل ویرانگر گیسویت جهانم را به نابودی کشید

مگر دیوانه با امواج اطلس تو تلاطم کرده ای ؟

 

زهر اخمت بد رقم دردناک و مرگ آور شده ست

راستش را بگو ، تبانی با مار یا کژدم کرده ای ؟

 

میکشم خود را و هی جان می کنم تا یک غزل...

تو حافظ را ولی با گوشه چشمت تجسم کرده ای

                                               ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:, :: 15:31 :: توسط : دل خون

       با سلام خدمت تمام دوستان عزیز . هرچند یه مقدار دیر به ذهنم رسید اما لازم دیدم از شما بزرگواران که همیشه همراه و کنار من بودید چه با حضوری ملموس چه با گذری بی صدا ، تشکر و قدردانی داشته باشم. بنده شخصاً هیچوقت نخواستم جسارت کنم و اسم شعر بذارم روی این نوشته های کج و خل که از تیکه پاره های یه ذهن بی سلیقه و مغشوش به زور می خوان با یه نظمی کنار هم چیده بشن . اینو من باب اطلاع همگان میگم که این همه اشتباه و کم و زیاد رو چندان خرده نگیرن. بذارید به حساب یه روانی که می خواد دلپریش رو یه جایی خالی کنه. بازم از صبر و شکیبایی شما که تحملم می کنید با تمام وجود ناچیزم تشکر میکنم.


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 25 آذر 1392برچسب:, :: 19:29 :: توسط : دل خون

 

گرغصه و تنهایی فقط قسمت ما شد

گر خانه متروکه ی توعزلت ما شد

 

گر آینه در آینه صد بار شکستم

هر آینه هجران تو گر آفت ما شد

 

ولی طرح چلیپایی چشمان خمارت

زد و حل مشکل لکنت ما شد

 

گره روسریت شل شد و مویت...

باد آمد و اما شیطنت تهمت ما شد

 

تو وسوسه انگیزترین قسمت شعری

سیب چیدن از لبت حسرت ماشد!

 

من شاعرکِ بی دلِ تنها و غریبم

که نوشتن ز شما قیمت ما شد

               ( دلخون )  


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 20 آذر 1392برچسب:, :: 18:32 :: توسط : دل خون

 

این حرف بین خودمان بماند انگاردلم

در سوگ کسی نشسته پای دیوار دلم

 

چندیست که از ماه بدم آمده است

از اینهمه دلتنگی بیگاه بدم آمده است

 

حس میکنم از شب متنفر شده ام

ازبارش بی وقفه باران متاثر شده ام

 

من گم شده ام، ستاره ها گول زدند

دیریست درصداقت آینه کافر شده ام

 

کاش اشک تمساح به من هم برسد!

توی شام امشب یه کمی سم برسد

 

توی این شهر پر از کینه و درد

شب تلخی مثل آن حادثه بم برسد

...

خسته ام ، خسته تر از ارگِ قدیم

مثل حجمِ بهتِ در چشم یتیم

 

بین مردم حالا جاری هستم مثلا

گاهی سرخوش گاهی مستم مثلا

 

شد هوا مست و زمین مست و منم...

من همان بغضم که درسینه شکستم مثلا

 

پل زدم از در صبح تا دژ مستحکم شب

خیس شد بالشم از بارش بی وقفه و تب

 

پشت پرچین شب،هرشب دل من میگیرد

وشبیه مادیانی که اسیر شد دل من میمیرد

                                   ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 25 مهر 1392برچسب:, :: 12:26 :: توسط : دل خون

 

آخرم دوریِ تو خون جگرم خواهد کرد

ناوک غمزه تو کور و کرم خواهد کرد

 

دوستم داری و من دلهره دارم که فقط

شوری چشم حسودی نظرم خواهد کرد

 

گرچه افتادگی اول قدم ِ عاشقی است

ترسم افتادگی آخر تبرم خواهد کرد

 

ای که از کوچه تو می گذرم، معشوقه!

گذر از کوچه تو در به درم خواهد کرد

 

" در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد "

کفر چشمان تو آخر عُمَرم خواهد کرد

                  ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:, :: 14:4 :: توسط : دل خون

 

وقتی که غزلواره ی موهات حیاتیست

وقتی لب و اطراف دهانت شکلاتیست

 

بوسیدن و بوئیدن لب های قشنگت

آه...آرزوی من ِساده ی دهاتی ست

 

شب بی غزل احساس تو را کم دارد

سینه تنگ آمده انگار هوا دم دارد

 

دلواپس تنهایی شب های تو هستم

دیگر جگرم سوخت غمت سم دارد

 

مثل یعقوبم وهرشب چشم من نم دارد

شده آوار دلم انگار که صد بم دارد

...

آخرم ورد زبان و حرف مردم شده ام

لابلای فال حافظ همه شب گم شده ام؛

 

خبرآمد کسی برعشق تو فاعل شده است

خبرآمد نیمه ی گم شده کامل شده است

 

خبر آمد دزدی از پنجره داخل شده است

به لبان شکلاتیت شبی واصل شده است

 

شدم یک کافر منفور و از آسمان هفتم

ابرهای عذاب بر سرم نازل شده است

...

 قصه ی چشم مراغربت سیل میفهمد

حالِ دستان مرا طناب و ریل میفهمد

 

سرگیجه و درد و منگی و ... مرگ

تلخی عشق مرا زهرِ رتیل میفهمد

                    ( دلخون)


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:, :: 21:58 :: توسط : دل خون

 

 
این روزها گر نباشی عاشق بهتر است
گل خرزهره بویش ازشقایق بهتر است
 
ما که خیری ندیدیم از صداقت و حیا
گویی چشم های هیزو فاسق بهتر است
 
خسته ام... شیرین هم شیرین های قدیم
فرهاد هم با تیشه های سابق بهتر است
 
از قدیم گفتند دوری و دوستی ، آری
هرچه دورباشی ازخلایق بهتر است !
 
 بوی گند خیانت شهر را در برگرفت
هر چند خلایق هرچه لایق بهتر است
 
بسته ای قرص و کمی خواب لازمم
بی صدا مردن کمی از دق بهتر است

                         ( دلخون)


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:, :: 21:52 :: توسط : دل خون

 

خواب شیرینِ بعد از ظهر و افکار شما
من و ماه و شب وسیگار،وتکرار شما
 
هیز و کافر شده چشمان مسلمان من از
آن حالت و چاک پیراهن گلدار شما !
 
و چقدرحس لطیفی ست تجسم کردنِ
راه رفتن ، طرز حالات و رفتار شما
 
اخم وغیظ کردی دلم لرزید بس است
ایستاده ام حالا زیر چوبه ی دار شما
 
ماه هاست آرزویم شده این ، کاش :

باز میشد پنجره ای از دل دیوار شما

                   ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 22:21 :: توسط : دل خون

 

چشمهایم راکه می بندم سرم تیر می کشد

گوشهایم سنگین وانگارکه کرم،تیر می کشد

 

آه ... خاطراتت در خیالم بارِ سنگینی شدند

از مرورش در سرم ،سرتاسرم تیر می کشد

 

عاشقانه در هوایت پرواز کردم ... ناگهان !

از همان موقع ست هی پرم تیر می کشد

 

از وقتی دستت شد سهم دست دیگری

قلب نه ... آنجا ... آن ورم تیر می کشد !

 

شب ها آغوشم پر بود از آغوشت، حالا !

هرشب از جای خالیت بسترم تیر می کشد

 

بازگشتت را احمقانه قافیه می بافم به هم

دفترم از شعرهای بی ثمرم تیر می کشد

 

چیز دیگری از من نماند ، جز ته مانده ای

حالا حتی این منِ مختصرم تیر می کشد

                          ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 19:45 :: توسط : دل خون

 

می روم می بینی جهنم هم برایت سردِ سرد است

هر چهار فصل سالت پس از من زردِ زرد است

 

حس میکنی همین امروز وفردا جای خالی ام را

ببینیم کی به زیر بار غصه و تنهایی مرد است !

 

تورا کشتم مثال مردم هند وسپس آتش زدم برتو

حالا تمامِ سال های با تو بودن مشتی گرد است

 

فحش و نفرین غزلها دامنت را می گیرد یک روز

ناز شستت بانو! ببین قلبم سراپا زخم و درد است

 

دگر در هیچ جای خانه ام جایت خالی نیست حتی

قسم خوردم از این پس شعرهایم از تو طرد است

                                ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:, :: 14:34 :: توسط : دل خون

 

دیروز بود، بعد ازصرف چشمهای تو

قرار شد بنویسم یک غـزل برای تو

 

گفتی بکش عطر تنم را روی کاغذی

بی اختیار کشیدم یک شقایق بجای تو

 

دنیا ازطلوع چشمهای تو بیدارمی شود

آن خورشید ِ پشت ِ کوهی ! فدای تو

 

هر روز غروب زمین دلگیر می شود

پرمی شود ازسکوت وغربتِ ردپای تو

 

حالا از پشت عینکت هی شیطنت بریز

آنقدر، تا دنیا پر شود از ماجرای تو

 

حرف در و همسایه ها و شهر تویی

اسم ِ"دختر ورپریده" نیست آشنای تو؟!

 

کم کم به نقطه ی آخر شعرت رسیده ام

درهرطلوعت یک آسمان ستاره فدای تو

                                ( دلخون )

    پ . ن : با تشکر فراوان از دوست عزیزم ش . خ


ارسال شده در تاریخ : جمعه 9 فروردين 1392برچسب:, :: 11:44 :: توسط : دل خون

 

نمی دانم هر سال که می گذرد

یک سال به عمرم اضافه می شود 

 یا یک سال از عمرم کم می شود  

 تولدم مبارک ؟؟

      


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 21:35 :: توسط : دل خون

 

شاید آسمان خراب شده و ریزش ستاره ها

برهم زده تنظیمات دیش و ماهواره ها

 

مدتیست صدا و تصویر خدا بد میرسد

انگار خدا گم شده این گوشه کناره ها

 

غربت یک دیوارو کارتن و نان خشک

شب آوار شده سر بدبخت بیچاره ها

 

باغ در حسرت چکه ای آب و نمی باران

گریان شده آسمان سر کفش پاره ها

 

وحشت کرده مترسک ازهجوم کلاغ

چندیست بسته به کمر قمه وقداره ها

 

ارمغان شب بوده این غم وغربت تار!

بر دارید از من انگشت اشاره ها!

                       ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, :: 14:47 :: توسط : دل خون

 

زد گره چارقد گلدار و دستش یک بغل
بقچه نانی و پنیر وکاسه ای مثل عسل
 
دست در دست کودکش نوبه و زرد
اول صبـح  زمستانـی و سـرد
 
ره ناکجاست اما مصمم می رود
لحظه ای آرام و گاهـی می دود
 
زخمهای گونه اش زین حاکی است
از همـه حتی خــدا هم شاکی است
 
عشق برایش مثل زهـرمـار بود
شوی حیوانش همیشه هار بود
 
دائما پای بافور و لبش سیگار بود
گویـی از قـوم غارتگـر تـاتـار بود
 
بوقـی ممتد افکارش را پـاره کرد
اشک راروی صورتش آواره کرد
 
شور بی وصفی بدل همراه داشت
هـم هراس مبهمی گهگـاه داشت
 
شوق آزادی و رهایی زین قفس
کودکش تنها امیدش بود و بس
 
فکرهای خوب و شیرین و قشنگ
خانه چوبی نه!... بل خشتی وسنگ
 
هر روزهمراه با پسرش تا مدرسه
عید سمت بازار و خرید البسه
...
فکرهای او را ناگهان دنیا شنید
نعره ی تلخی زد و اخمی شدید
 
دستشان را گرفت وتا ته دره کشید
باز تقدیر پیششان شد رو سفید !
 ...
آخر این قصه گریان بود و بس
غصه هم دیگر به تنگ آمد نفس
 
گامی بیرون نرفته از چاله ، گاه
سرخوش وسرمست می افتیم به چاه
                          ( دلخون )

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, :: 20:24 :: توسط : دل خون

 

مثل فانوسها شدم هر شب و سوسومی زنم

درشب تاریک چشمت سر به هرسومی زنم

 

گرگ باران دیده ام می دانم آخر سر ولی

پیش پای عشق تو ، ناچار زانو می زنم

 

باد با خود می آورد گلهای روی روسریت

من از آن باغی پر از گلهای مینو می زنم

 

سالهاس دائم الخمر از دو چشمان توام

در پی می اشتباهی سر به پستو می زنم

 

عصر یک روز بهاری، سینی گلدار و...

با خلوتت ، یک چای قند پهلو می زنم 

                          ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : جمعه 29 دی 1391برچسب:, :: 18:20 :: توسط : دل خون

 

هروقت خدمتتان سلام عرض می کنم

 از این همه حماقتِ خودم ،حظ می کنم!

 

با شوق و شور می رسم و ... ناگاه

ازمهربانی شما! خودم را نقض می کنم

 

بعد از کمی سلام و احوال پرسی

توی سـرم ، احســاسِ نبض می کنم

 

از زمستـان نگاهتـان بـه مـن انگار

لخت وسطـ سیبری ام و لـرز می کنم

 

بیهوده نیست شبیه شیطان تکیده ام

به خدا از بس حماقت محض می کنم

 

تکان نخورده ، دائم تکانم می دهید!

لطف شماس احساس علفی هرزمی کنم

 

با یک خداحافظی خوشحالتان می کنم

وقتی اینهمه خودم را...فرض می کنم

                                ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:, :: 13:17 :: توسط : دل خون

 

این شعر برای تو که باید باشی و هیچوقت ...
سال هاست یک بغض دلخراشی و هیچوقت ...
 
همیشه فکر چیـدن لبهات درعمـق تنهایی   
مثل همان سوژه ی ناب نقاشی و هیچوقت ...
 
عمـریست نئشه ی چشمان خمـارت شده ام     
روبرویم یک مزرعه خشخاشی و هیچوقت ...
 
شعــر همیشــه مرحم زخـم دوریـت بـوده  
همیشه به دلم زخـم می پـاشی و هیچوقت ...
 
  دیشب قلم بر داشتم بیتــی به نـامت بزنـم !    

نفهمیدم تو فکر آسمان خراشی و هیچوقت ...

                                     ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : شنبه 9 دی 1391برچسب:, :: 18:14 :: توسط : دل خون

 

یلدا که می آید یعنی آذر رفته است

یعنی پاییز فصل زجرآور رفته است

 

تبر هم تا می تواند یکه تازی می کند

وقتی جان از سرو تناور رفته است

 

گفت زمزم اززمزمه ی هفت صفاست

راه عشق آن است که هاجررفته است

 

اما چه تفاوت مروه یا لندن یا...وقتی

 حوصله از دست غم سر رفته است 

 

گفتم بعد مردن با شراب غسلم دهید

تا مردم بگویند که کافر رفته است

 

بگذریم...فکرکنیدهرچه گفتم هذیان بود

اصل حرفم پای این بیت آخر رفته است

 

کاش صبح یک روز که بیدار میشدم

میدیدم چهل سال عمرِقی آور رفته است

                                 ( دلخون )

 


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:, :: 8:54 :: توسط : دل خون

 

هر چه شعر گفتم اکثرش بد شده است

شاید چون شعر مصدرش بد شده است

 

روسیاه است زمستان که دگرسرد شود

بسکه پاییزِ امسال آذرش بد شده است

 

این روزها از نگاهم درد می بارد مثل

وقتی نوح دید پسرش بد شده است

 

لنگرم گیرنکرد. ساحل چشمش چقدر...

شاید هم طعم کنگرش بد شده است !

 

بوسه ی باران به گندمزار جانی تازه داد

نان اگر بد شد شاطرش بد شده است

 

نشد آنجور که باید بنویسم راز چشمش

شاید چون شعر شاعرش بد شده است

                                   ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:, :: 8:33 :: توسط : دل خون

 

توصاعقه من نیزهمان خشکیده کاجم

تا مرگ فقطـ رعد تو باشد به علاجم

 

تاطعم سرانگشت لذیذت بغزل خورد

از داغی انگشت  تو آتشی مزاجم

 

از گرمی تابیدن چشمت مثل اهواز

لیک در"سایه "ی شعرهای ابتهاجم !

 

ازتلخی بغض وغم دیرینه توست که

   من گوشه ی بیدادِ همایونِ سراجم !  1

 

صد چاه خریدم که مگر بر سر بازار

گوشه چشمی کنی بر چوب حراجم

                              ( دلخون )

 

1. دستگاه همایون و یا به تعبیری «دستگاه عشاق»، با حالت محزون و اسرار آمیز خود گوشه‌های متعددی دارد که گوشه «بیداد» اوج این دستگاه تلقی می‌شود.


ارسال شده در تاریخ : شنبه 13 آبان 1391برچسب:, :: 17:5 :: توسط : دل خون

 

بوی آبان ، پاییز، پوتین ، من ، هیچ کس نیست

زمین بی حوصله،حالِ زیستن...هیچ کس نیست
 
برگ وبادی تلخ وسرد درکوچه جولان می دهد
جزصدای باد و مرد پنبه زن ...هیچ کس نیست
 
غیر بغض تلخ مادر... قرانی و یک ظرف آب
غیرعکست در وداعم نسترن هیچ کس نیست
 
حالت موزون و چشمان خمارت وقت رقص
توی دنیا جزتو بانو، بالرین هیچ کس نیست
 
حالا فقط خاطراتت درون کوله ام جا داده ام
راه میافتم کنار خط راه آهن هیچ کس نیست
 
روزهای سخت سربازی شاید فراموشت کنم
اما درپادگان هم جز تواصلا هیچ کس نیست
 
یک فشنگ دزدیده ام ،پست امشب ساعت دو
پشت برجک پـای آن نارون هیچ کس نیست

                                       ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : شنبه 29 مهر 1391برچسب:, :: 7:34 :: توسط : دل خون

 

خنده داردحال وهوایم ازغمت بارانیست؟

اینکه از دوری تو غم به دلم زندانیست ؟

 

زدم ازهرمژه ات پل به دلم غافل از آن

هر مژه  خود گسل زلزله و ویرانیست

 

قند دارم  ونمک...نه! نمک خنده ی تو

نوش دارو و معجون بهرهر درمانیست

 

صاحب چشمه ی شعرها وغزلهای دلم

نکند... آه نه نگو این مصرع پایانیست

 

تاکه ثابت کنمت عشق عجیبی به تودارم

می نویسم رسم عشقم موبه مو فارانیست

                             ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, :: 8:29 :: توسط : دل خون

 

بخت بدبختم ببین حالش چه طوفانی شده

بسکه اطرافش هواسردو زمستانی شده

 

هشت ویک از دست برفت و خط به خط

جای آنها چین وخط چینها به پیشانی شده

 

شکوه های ناگزیرم،به ؛چه غوغا می کنند

گویی بین آه و اشک وغصه مهمانی شده

 

ماه هم از شوق آمده امشب تماشای درام

محفل دار و طناب و شعری عرفانی شده

 

لابلای خاطرات کهنه و پا خورده ام

عکسی پاره زیر آن قالیچه پنهانی شده

 

عاقبت خواهد نشست مهردلی دراین دلم

شهر باخبر گشته جهنم نیز بارانی شده

                               ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, :: 7:19 :: توسط : دل خون

 

    به نام حق 

همه از مرگ می ترسند من از زندگی سمج خودم ... 

 

"بی تو دستمال که هیچ ... تمام زندگیم زیر درخت آلبالو گم شده"

من و زهرا

شما همه

( پ.ن : زهرا خواهرم)


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 1 فروردين 1398برچسب:, :: 1:0 :: توسط : دل خون

 

زیر بارانِ غمِ شعرم شبی گریه ت گرفت

ناگهان لرز کردی از دردِ تبی گریه ت گرفت

 

با دلم لج کردی و دست ازدهان شستی ولی

بعدِ بغض و بعد از آن بی ادبی گریه ت گرفت

 

بسترِگرم پر از کابوسِ بوسه ، طعم حسرت

نیمه شب هذیان بوسه بر لبی، گریه ت گرفت

 

باغ بابل جای گلهای گلایل بود و از حالِ بدت

خواب دیدی که در،پیت،حلبی... گریه ت گرفت

 

بعدِ آن حادثه شوم جدایی که شنیدی که شدم

مثل دیوانه ، روانی ، عصبی ؛ گریه ت گرفت

 

بعدِ عمری آمدی ، من ... آمدی اینجا که چه ؟

روی سنگم خیس شد، عجبی ...گریه ت گرفت!!

                                         (دلخون)


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 18 مهر 1391برچسب:, :: 7:20 :: توسط : دل خون

 

حرفِ رفتن که شد بر سرم انگار
خراب و ویران شدهرچه درو دیوار
 
ببین نرفته دلم برایت شور می زند
بانو ولی دلِ تو انگار که نه انگار
 
 ازیه حس بد همیشه واهمه داشتم
ازحس نحس و شوم قلب بی قرار
 
تق تق کفش رفتنت برسینه ام شده
مثل تبر که میخورد به ساقه چنار
 
شکل همان چنار میمیرم از درون
عین مرد، درست مثل کوه ، باوقار
 
دلم بارها شکست وگفت چیزی نیست
همیشه گفت که خوبم ولی این بار...
 
به جرم عاشقی دلم را تنبیه میکنم
فلک؛نه بدتر.سیانور؟نه...سنگسار

                                                                                            ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : جمعه 7 مهر 1391برچسب:, :: 23:43 :: توسط : دل خون

 

من ازغم و غزل و فکررفتنت سیرم
چه قدر بی تو زشت و تکیده و پیرم
 
به شعرشیرین خودشهربانوقدم بگذار
که بی نگاهت بین بیت دومش گیرم
 
توسیب شوی ومن آدم شوم یک شب
آه با تو قشنگ می شود گناه وتقدیرم
 
نه خواب نیست این ،تو دربرابرمنی
شده ای برای خوابهای ندیده تعبیرم
 
غزل بباف زهر پلک زدنِ چشمانت

تو شاعری نه من که بی تو میمیرم

                         ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:, :: 15:54 :: توسط : دل خون

 

من از این فاصله ازفاصله ها می گویم

بی تو از یاد تو و خاطره ها می گویم

 

سَحراز سِحر رخت سنگها دل شده اند

از زبان همه ی ساحره ها می گویم...

 

راز نازت گره از قفل زبان ها بگشود

شعرت ازشاعر و از شاعره ها می گویم

 

آبی موج نگاهت اوج آرامش دریاست

ناز چشمت به مه و شب پره ها می گویم

 

آه دنیا چقدر بی تو مرا تنگ شده ست

روز میلاد تو از خاطره ها می گویم

                                      ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:, :: 19:11 :: توسط : دل خون

اولش داغ بودم نفهمیدم که دریاتر شدند 

چشمه چشمان من کزگریه زیباتر شدند 

 

آمدی شیرین کنی خود را و فرهادت مرا 

کوه ها از تلخیت هی تاب فرساتر شدند 

 

در نبودت این همه تنهایی و غم به کنار 

زخـم های کهنه ام بـا رفتنت واتر شدند 

 

گریه ازچشمم ببرد سو وشدم یعقوب تو 

گرگ های غم هم هارو بی پرواتر شدند 

 

سهم من ازعشق جززخم وجزماتم نبود 

شاعران هم حال ما دیدند ونیماتر شدند 

 

حافظ و سیگار آوردم،حافظ جان مادرت!  

گونه ی من هیچ ؛ چشم شعرهاتر شدند 

                                           ( دلخون )  


ارسال شده در تاریخ : جمعه 3 شهريور 1391برچسب:, :: 8:27 :: توسط : دل خون

 

از چارچوب نگاهم که گذر کرد نگاهت
مُردن مه و خورشید و ستاره ز خجالت
 
زشبیخون مغولهای رها در شب مویت
برده صدلشکرتاتاری وچنگیزبه اسارت
 
من با تو ورای هرچه مرز است نوشتم
از عطر تو وعصر تو و قصر و دیارت
 
بر پیرهنت خیره شدم گل به گل از آن
مریم صفـت از عطـر تـو دارند حکایت
 
تـوحاصـل جمع مـه و گل های جهانی
اینطرف نیمه زیبـا آنطرف بـاغ انارت
 
ازمن گله کم کن که تهی دست وفقیرم
این شعرزدل بی غل وغش باد نثارت
 
گفتم که دمی شعر بنوشم ز دو دستت

یک عمرگذشت وشدم عمری آزگارت

                   ( دلخون )


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, :: 7:39 :: توسط : دل خون

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

درباره وبلاگ
حسین صادقیه . این اسمیه که ممکنه در یکی از معدود جاهای زندگی به درد سنگ تراشی بخوره که بدونه با چه حروفی سنگِ سیاه رو خط خطی کنه . ما بقیه اطلاعات مثل زمان و مکان متولد شدن و... هم مثل همین اسمه . القصه حکایت امر این است که ما کاره ای نیستیم پس خوشخبت کسایی که عقلشون پاره سنگ می بره چون ملکوت آسمان و زمین مال اوناس. هر چی و هر کی و هر جا که باشیم آخر سر باید ریق رحمتو نوش کنیم ولی افسوس حتی اینم نقل ونبات دهنا شده که در جلد آدمای با فهم و کمالات فقط ازش دم میزنیم ... کاش اندکی به اصل ذاتمون بر می گشتیم
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنگنا و آدرس sayeh-rooshan.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 126
بازدید ماه : 197
بازدید کل : 134927
تعداد مطالب : 55
تعداد نظرات : 235
تعداد آنلاین : 1

Alternative content