دردهای بی امان هست و درمان ، گریه
یادگار جامانده ازکودکی ،هذیان ، گریه
قهوه ام را شیرین خوردم اما فال من
شد سال های بعد از آن فنجان ، گریه
شانه ای که سالها قرص و محکم مینمود
حال بالا و پایین می پرد ،لرزان ،گریه
چون دلیری خورده بد نیرنگ ز یار
از پس تلخی لب های خندان، گریه
کودکی سی ساله ! پیش چشم مرد دیروز
" توی جنگلهای گیلان ،باز باران"... گریه
حس سرگیجه باعطر دو سیب و چای تلخ
توی نقش های گنگ دود قلیان ، گریه
سالهاس شب و روزم شده بر این منوال
سالهاس من و یاد گیسوی پریشان ، گریه...
( دلخون)